گفت و شنود

 گفت گو با «گیتا گرکانی» درباره دانشکده هنر های دراماتیک


من دردانشکده ی هنرهای دراماتیک در رشته ی ادبیات دراماتیک و نمایشنامه نویسی تحصیل کردم. سال اول دانشکده همراه با شاهرخ غیاثی یکی از داستان هایم را به صورت فیلمنامه در آوردیم و شاهرخ برای فیلم تزش از آن استفاده کرد. در سال های بعد بیشتر به حوزه های دیگر پرداختم اما همیشه عاشق تئاتر و سینما باقی ماندم. این عشق در ده سال کار داوطلبانه برای فرهنگنامه ی شورای کتاب کودک به عنوان مسئول بخش تئاتر و سینما خود را نشان داد. در آن دوره چهارده مقاله برای فرهنگنامه نوشتم . کار برای فرهنگنامه باعث شد متوجه شوم در حوزه ی تئاتر و سینما کتاب های مرجع ساده و قابل استفاده برای عموم نداریم. به همین علت بعد از سه سال تحقیق کتاب "تاریخ سینما" برای نوجوانان را نوشتم که در سال 76 چاپ شد. در سال های بعد از دانشکده گاه و بیگاه به دوستانم در نوشتن فیلمنامه کمک می کردم. اما عملا بیشتر به ترجمه و نوشتن پرداختم. نتیجه ی این سال ها 45 کتاب، سرپرستی و ویراستاری یک مجموعه ی 12 جلدی قصه های کودکان و مقالات متعدد در حوزه ی تئاتر و سینما و تکنیک های نویسندگی و مباحث پراکنده بوده. ترجمه هایی از آرونداتی روی، موراکامی، لاهیری، هورویتس، کافکا و خیلی نویسنده های دیگر انجام داده ام. در حوزه ی نوشتن مجموعه داستان "هیچکس توی آینه نیست"، رمان " فصل آخر"، داستان های کودکان که دو تا از آن ها " آشپزی ملکه" و " حلزون ها و پروانه ها" به طور مستقل چاپ شدند و " تاریخ سینما" را تا به حال به چاپ رسانده ام. در حال حاضر علاوه بر ترجمه یک مجموعه داستان زیر چاپ دارم ، و سرگرم کار روی دو کتاب ناتمام هستم. یکی رمان دومم و آن یکی کتابی در مورد تکنیک های نوشتن..........


• چی شدی آمدی دانشکده ی دراماتیک
• اولین داستانم وقتی 17 ساله بودم چاپ شده بود. همه می دانستند جز ادبیات هیچ چیز برایم جالب نیست. در نتیجه با اینکه علاوه بر رشته ی ادبیات دراماتیک در رشته ی علوم آزمایشگاهی هم قبول شده بودم همه می دانستند منطقا باید ادبیات دراماتیک بخوانم که خواندم.
• دانشکده چقدر در یاد گیری رشته ی انتخابی ات کمک کرد.
• برای من دانشکده فوق العاده بود. در مصاحبه ی بعد از امتحان کتبی دکتر فروغ از من پرسیدند :"در مورد تئاتر چه می دانی". که جواب دادم" هیچ، و برای همین می خواهم بیایم و یاد بگیرم." و همینطور هم شد. با وجود امکانات اندک و فضای محدود، برنامه ریزی درسی دانشکده طوری بود که به راحتی همه ی اطلاعات پایه در مورد تئاتر و ادبیات دراماتیک را یاد می گرفتی. وقتی وارد شدم در مورد نمایشنامه نویسی هیچ چیزی نمی دانستم. وقتی فارغ التحصیل شدم خیلی چیزها یاد گرفته بودم بدون اینکه فشاری تحمل کرده باشم.
• از نظر علمی بین دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده ی هنرهای دراماتیک چه فرقی بود؟
• ظاهرا در دانشکده ی هنرهای زیبا تاکید بیشتر روی عمل بود تا تئوری. در دانشکده ی دراماتیک به خاطر تعدد رشته ها و نوع برنامه ریزی آموزشی و درس های انتخاب شده روی تئوری خیلی کار می شد. بچه ها به شوخی می گفتند در دو سال اول دانشکده آنقدر در مورد یونان و روم باستان درس می دهند که آدم خیال می کند در آن دوران زندگی می کند. تکرار بحث ها و نمایشنامه ها و اسم ها باعث می شد سوفکل را یکی از افراد خانواده ات تصور کنی و آگاممنون می توانست همسایه ی بداخلاقت باشد. در عین حال فلسفه، روانشناسی، ادب عوام و خیلی درس های دیگر بود که از نظر تئوری به دانشجو اطلاعات زیادی می داد. گذشته از همه ی این ها تعدد رشته ها و همکاری دانشجویان رشته های مختلف با هم از یک طرف روح کار جمعی را که لازمه ی رشته های نمایشی است تقویت می کرد و از طرف دیگر باعث می شد هر دانشجویی علاوه بر رشته ی تحصیلی خودش از بقیه ی رشته ها هم اطلاعاتی کسب کند.





• نظرت در مورد اساتید دانشکده
• فکر می کنم خیلی خوش شانس بودیم و در دوران خیلی خوبی تحصیل کردیم. کسانی به عنوان استاد به ما درس می دادند که واقعا شایسته ی این نام بودند. هرکس به فهرست اساتید دانشکده ی دراماتیک نگاه کند این را به سادگی در می یابد. محسن یلفانی، بهرام بیضایی، رکن الدین خسروی ، حمید سمندریان و .... کسانی که هرکدام در رشته ی خود صاحب نام بودند. من شخصا شاگرد خیلی از این اساتید نبودم اما در مجموع همه کم و بیش هم تراز بودند و معنی چنین فضایی سطح بالای آموزشی بود.
• نظرت درباره ی دکتر فروغ چیست و چقدر در پیشرفت تئاتر موثر بوده.
• به نظر من دکتر فروغ موهبتی به حساب می آمد که زندگی به امثال من هدیه کرده بود.
• به ما که در ایران زندگی می کردیم، خیال رفتن نداشتیم و در اینجا هم سردرگم بودیم. دکتر فروغ با سطح تحصیلاتی که داشت می توانست هرگز به ایران نیاید. اما آمد و هرچه در توان داشت به کار برد تا هنری را که دوست داشت به جوانان ایران بیاموزد. با وجود بودجه و امکانات اندک فضایی امن و آرام و شاد برای آموختن تئاتر فراهم آورد. روی شاد بودن فضا به طور جدی تاکید می کنم چون دانشکده برای من یکی از پر جنب و جوش ترین و زنده ترین فضاهایی بود که در زندگی شناختم. همیشه کارهایی داشت انجام می شد. یکی فیلم می ساخت، یکی نمایشنامه ای روی صحنه می برد، یکی درگیر دکور صحنه بود، آن یکی گرفتار طراحی و دوخت لباس ها ... در این میان تئوری با عمل ترکیب می شد و همه یاد می گرفتند. علاوه بر این ترجمه های دکتر فروغ نقش بزرگی در پیشرفت ادبیات نمایشی ایران داشتند. فکر می کنم اگر سر سوزنی انصاف داشته باشیم می دانیم همیشه مدیون دکتر فروغ هستیم.
• نظرت درباره ی استاد حمید سمندریان که اخیرا درگذشته چیست؟
• هرگز شاگرد ایشان نبودم اما همیشه چهره ی متین و لبخند ملایم آقای سمندریان را به یاد دارم. می دانم دانشجویان را دوست داشتند و با همه ی وجود تلاش می کردند تا از آن ها بازیگران موفقی بسازند. ترجمه های آقای سمندریان برای ما دانشجویان ادبیات دراماتیک اهمیت زیادی داشت. هم دریچه ای بود به روی تئاتر غرب و هم راهنمایی برای چگونه نوشتن و ترجمه کردن. دوستی گفت حمید سمندریان یعنی پنجاه سال تئاتر ایران. فکر می کنم حق با اوست.
• بعد از انقلاب فرهنگی چه ضربه ای به دانشکده هنرهای دراماتیک و هنر تئاتر وارد شد؟
• دانشکده از هم پاشید. استادهای خوب رفتند. مجبور شدیم به هرچه از قبل آموخته بودیم تکیه کنیم و با همان جلو برویم. من فقط یک ترم بعد از انقلاب فرهنگی درس خواندم اما در همان چند ماه سقوط علمی دانشکده را تجربه کردم. بعد هم که یکی شدن همه ی دانشکده های تئاتر بود با استادهای خیلی ضعیف تر و فقط چند استاد خوب. رشته ی ادبیات دراماتیک چند سالی زائد تشخیص داده شد و فقط فقدان متن های نمایشی خوب باعث شد دوباره به این رشته توجه نشان داده شود. اما دیگر نه آن برنامه ریزی درسی وجود داشت و نه آن انسجام آموزشی. نتیجه ی کم کاری این سال ها را باید بعدها بررسی کرد. در حال حاضر فقط این را می دانم که خیلی وقت ها فیلم ها و نمایشنامه ها مشکل متن دارند و مشکل متن برمی گردد به مشکل نداشتن نویسنده ی خوب و نویسنده ی خوب را نمی شود یک روزه تولید کرد. به کار آموزشی مدام و پرزحمتی نیاز دارد که فقدانش می شود سریال های تلویزیونی فعلی.
• قبل از انقلاب و بعد از انقلاب جو دانشجویی چقدر فرق داشت؟
• در این مورد واقعا نمی توانم نظر قاطعی بدهم. بعد از انقلاب زمان کمی دانشجو بودم.
• با هم دوره ای های دانشکده در ارتباط هستی؟
• نزدیکترین دوستان من در دانشکده و بعد از آن شاهرخ غیاثی و رضا شریفی بودند. شاهرخ که پانزده سال پیش رفت و رضا هم دیگر سال هاست که با ما نیست. جواد ذولفقاری هم دوست خیلی خوبی بود که بعد از دانشکده به خاطر کار کتاب و انتشاراتش با هم دوست و نزدیک شدیم. جواد هم رفت. دوستان عزیزی هم هستند که جلای وطن کرده اند. بعضی ها را در سال های اخیر دوباره پیدا کرده ام و خیلی ها را هم در این مسیر گم. اما همیشه هرجا حرف از تئاتر و سینماست می شود بچه های دانشکده را هم در فهرست ها دید. همیشه هستند. کم یا زیاد. دور یا نزدیک.
• به نظر تو رشته ی تحصیلی ات در جامعه ی ایران چقدر مفید است؟
• نمی توانیم بدون متن خوب منتظر ساخته شدن فیلم یا تئاتر خوب باشیم. هرکس در حوزه ی نمایش کار کرده باشد این را می داند. حقیقت ساده ایست که بدون پرداختن به آن فقط می توانیم کارهای ضعیف یا متوسط ارائه بدهیم. ادبیات دراماتیک و نمایشنامه نویسی را نمی شود حذف کرد. هرقدر نویسندگان بهتری داشته باشیم می توانیم به ساخته شدن آثار نمایشی بهتر هم امیدوار باشیم.
• تز دانشگاهی ات چی بود؟ و چگونه به پایان بردی؟
• تز دانشگاهی ام تحلیل سه نمایشنامه از "تاگور" بود و با نمره ی الف هم از جلسه بیرون آمدم. برای نوشتنش به منابعی متکی بودم که خودم داشتم یا پیدا کردم. رابیندرانات تاگور همیشه از شخصیت های محبوبم بود و در هیاهوی آن روزها دنیای عمیق و آرام تاگور برایم موهبتی به حساب می آمد. تاگور شخصیتی است که فکر می کنم می تواند برای خیلی از ما الگو باشد. هنرمندی که برای خلاقیت خود دیوار و مانعی نمی شناخت و هر فکری را در شکل مناسب خودش بیان می کرد. کارهای او طیف وسیعی از تئاتر تا موسیقی و حتی کارهای آموزشی را در بر می گیرد. تاگور را از سال ها قبل و از طریق دایی ام، امیر فریدون گرکانی، می شناختم که پستخانه و چند نمایشنامه ی دیگر او را به فارسی ترجمه کرده بود. برای نوشتن تزم از یادداشت های او و همینطور از آنچه از طریق او درباره ی تاگور یاد گرفته بودم استفاده کردم. در واقع در تمام مدت نوشتن تز با من بود درحالیکه او هم در عمل دیگر کنار ما نبود.
• اگر حرف خاصی داری بگو.
• فقط می دانم هنوز دیدن یک تئاتر خوب برایم یک دنیا ارزش دارد. هنوز از دیدن یک فیلم خوب به وجد می آیم. هنوز در نوشته هایم تصویری دیدن حفظ شده. هرچه در دوران دانشکده آموخته ام در همه ی این سال ها کمکم کرده و تاثیر آن دوران روی من به مراتب بیش از آن بوده که بتوانم در چند خط توضیح بدهم. من همیشه از آموزش رسمی بیزار بوده ام و هستم. از روز اول مدرسه گریه کردم که نمی خواهم وقتم را با رفتن به مدرسه تلف کنم. اگر می شد خانواده از خیر لیسانس گرفتنم بگذرند حتما دانشگاه هم نمی رفتم. و اگر به جایی به جز دانشکده ی دراماتیک می رفتم حتما در همان چهارسال دانشگاه هم دانشجویی بی علاقه و درمانده بیشتر نمی شدم. اما در دانشکده بود که شاهرخ و رضا را پیدا کردم و با هم کار کردیم و این کار کردن تا وقتی بودند ادامه داشت. در دانشکده بود که فهمیدم آموزش رسمی می تواند شاد و با روح و لذت بخش هم باشد. کار گروهی را آنجا یاد گرفتم و همین پایه و اساسی شد برای کارهای داوطلبانه ام برای کودکان که تا به امروز ادامه دارد. فکر می کنم ما نسل خوشبختی بودیم که توانستیم زیر دست بهترین استادها و در بهترین محیط بیاموزیم. از نظر امکانات آموزشی فقیر بودیم اما یاد گرفتیم چطور از حداقل متون بیشترین اطلاعات را کسب کنیم. یاد گرفتیم چطور باید یاد بگیریم و بدون تردید حداقل دنیای درونی گسترده تر و عمیق تری پیدا کردیم.
با سپاس

مصاحبه های شما